دفتر شعر نصیره



از خواب میپرم شب در نگاه آینه ی رنگ رنگیت میخشکد و کنایه به موهام میزند سقف اتاق روی سرم آب میرود افکار خاک خورده من درد میکشند باید پناه برم به کتابهای منزوی گوشه یِ اتاق گاهی به شعرهای خط خطی سالهای قبل گاهی به اشتباه ساعت روی میز زل میزنم به هیچ دارد نگاه مرا خیره میکند بردار دست از سرمن خواب !جادوگر! بگذار حل شوم در فال قهوه ای قابهای وارونه تا در میانِ مرگ های ساعتیم زندگی کنم سیده نصیره سجادی ۲۳:۱۷
بانوی مو طلایی بی تاب میرود پیکی به کام نقره مهتاب میرود می رود گویی عروس زمستان به التیام تا خاطرات زخمی مرداب میرود یلدا میان اتش یک دانه یِ انار می سوزد از تبِ من و از تاب می رود مانند ریزش نفس پرده های تار از های و هوی چوبی مضراب می رود برواژه های دودی قلیان من که سوخت اهسته میخزد روی اعصاب می رود آنقدر می رود که از چهره ی زنی آثار گردِ سرمه و سرخاب میرود چون سایه غریبه ای از گونه ی حریر از درز چارچوب لب قاب میرود تن پوش مخملیش زیر سقف ماه بی اختیار بر

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

ثبت برند پژوهش برگی از کتاب تور های استانبول گل شبدر نامه هایی به هیچکس! برات ايناز چت|چت ايناز |چت|آيناز چت peakmoney